همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

  • ۰
  • ۰

...

بسم الله
 
دوس دارم یه جا.. مثلا توی یه کافه..با یه قهوه..  بشینم روبروت و زل بزنم توی چشمهات و فکرم بره به تمام این سال ها که گذشت.. که چطور گذشت.. که من چه شدم و چه چیزهایی رو باختم.. قهوه سرد بشه و من همچنان زل زده باشم به تو.. و به سال هایی که رفته اند.. کاش امیدی توی دل آدم جرقه بزنه که "روزها بهتر میشه".. "این روزها سکویی میشه برای پرش ت نه مانع بزرگی برای رفتن ت".. اما من آنقدر خسته م و ناتوان که .. که دلم میخواهد سال ها بخوابم و وقتی بیدار می شوم زمان به جلو نرفته باشد.. زمان بایستد تا من درست شوم.. تا درست م کنند.. و قدم در راه بگذارم.. 
 
نوشته شده در: جمعه 29 دی 96

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی