بسمه العزیز
باران که می بارد دلم می خواهد با دوستی بنشینم کنج یک کافه، قهوه ای بنوشم و شعری، و گپ و گفتی.. باران که می بارد دلم عجیب بهانه می گیرد.. و در به در بی قرار کسی ست که نیست.. باران که می بارد.. باران که می بارد..
تهران، بهمن 96 (قبل برف)