هواللطیف
تو میروی و
تمامِ من پشت سرِ تو نگران
من مانده ام و
رخوت و تنهایی و این بار گران
برگرد و
خبر بده مرا زان سوی مرگ
تا بال گشایم
به هوای ش همه شب رقص کنان
بسمه العزیز
باران که می بارد دلم می خواهد با دوستی بنشینم کنج یک کافه، قهوه ای بنوشم و شعری، و گپ و گفتی.. باران که می بارد دلم عجیب بهانه می گیرد.. و در به در بی قرار کسی ست که نیست.. باران که می بارد.. باران که می بارد..
تهران، بهمن 96 (قبل برف)